25/04/2024

داستان باخت پیت سامپراس و موفقیت های او

  • توسط محمد رضا شیری
  • 08/11/2019
  • 0

27 سال پیش د همچین روزی، پیت سامپراس در یک روز دو مسابقه را در بازی های المپیک بارسلونا واگذار کرد، یک بازی تک نفره و یک بازی تیمی – هر دو بازی هم در دو ست به لاو کشیده شد. مایکل گراهام به یاد می آورد که آن رویداد بزرگ به همه نشان داد که پیت یک مبارز است.

24 ژانویه 1995 مسابقات آزاد استرالیا به مرحلۀ یک چهارن نهایی رسیده است و حضور سامپراس در همچین رویدادی، بعد از کسب پنج قهرمانی گرند اسلم، یک روتین شده است.

در این مسابقه امتیاز ها هر دو ست یکبار اعلام می شوند با اینکه او مجبور شده بود از دو ست در حال باخت خود را به این مرحله برساند، در ست تصمیم گیرنده کاملاً واضح بود که شرایط سختی را پشت سر می گذارد. صورتش با اشک پوشانده شده بود، در آن ست او باید سرویس می زد و قبل از شروع کمی مکث کرد تا چشمهایش را با آستین پیراهنش خشک کند.

رقیب او در آن بازی که از بهترین دوستانش بود، جیم کوریر، از آن طرف زمین فریاد زد: «پیت، حالت خوبه؟ میدونی که فردا هم میتونیم ادامه بدیم.»

جمعیت حاضر در زمین میخندد و سامپراس این پیشنهاد را رد می کند. او چند ثانیه مکث می کند تا خود را جمع جور کند و یک سرویس قوس دار برق آسا می زند.

برای من به شخصه بدون در نظر گرفتن تنیس، آن لحظه از بهترین لحظات تاریخ ورزش است. اما بهتر است که به اول داستان بروم.

زندگی پیت سامپراس

من در یک خانوادۀ اهل تنیس بزرگ شدم. آن زمان ها زندگی معنای متفاوتی به نسبت امروز داشت.

امروزه اگر کودکی با خانواده اش هم سلیقه و هم عقیده نباشد یا با آی پدش بازی می کند و یا تلویزیون میبیند. گزینه های پیش رو برای کودکان عصر حاضر پایان ناپذیر هستند. که به طور عجیب و گیج کننده ای باعث بی حوصله بودنشان هم می شوند.

پیت سامپراس

اما در کودکی من آی پد یا تلویزیون شخصی در اتاق خواب نداشتیم. گزینه های زیاد و شبکه های بی پایان تلویزیونی در کار نبود. در آن دوران هر برنامه ای که والدین میدیدن ماهم میدیدیم. برای من، همیشه تنیس بود. من از تماشای آن لذت نمیبردم اما کم کم یاد گرفتن که به تنیس احترام بگذرام. ما فقط چهار شبکۀ تلویزیونی داشتیم که در طول مسابقات ویمبلدن به مدت دو هفته از صبح تا شب نصف آن شبکه ها مسابقات تنیس را پخش می کردند.

دقیقاً وسط تعطیلات تابستانی این مسابقات برگذا می شدند و یچ راه فراری از تنیس نداشتیم و تنیس آن دوران یعنی : پیت سامپراس.

سامپراس در مجموع هفت عنوان قهرمانی ویمبلدن کسب کرده است که پنج تای آن ها قبل از اینکه من خانه را ترک کنم اتفاق افتادند بین سالهای 1993 تا 2000. فکر کنم در سال 1996 او در یک چهارم نهایی به ریچارد کراجیک باخت که در نهایت قهرمان همان سال هم شد.

اگر بگویم در خانۀ ما اصلاً از پیت خوششان نمی آمد اغراق نکرده ام، حداقل برای مادرم او منفور بود. مادم معتقد بود که پیت بیش از حد نرمال پشمالو است و زبانش را خیلی زیاد بیرون م آورد. البته همۀ این ها به دلیل وجود یک حقیقت بود: پیت بیش از اندازه خوب بود.بعد از تماشای حضوری او در ویمبلدن برای اولین بار مادرم کفت که پیت واقعاً عالی بازی می کند.

برای مدت طولانی پیت حرف اول را در ویمبلدون میزد و این کار را بدون کاریزمای آندره آگاسی یا گوردن اوانوویچ انجام میداد.

خرامان وارد زمین می شد، سرویس های بی نقص می زد، برنده می شد و خرامان از زمین خارج می شد حتی از دور ذره ای به نظر نمی رسید که از نتیجه یا بازی لذت برده است یا به آن اهمیت می دهد. مطمئنم که نظر مادرم فقط مختص خودش نبود.

آگاهی بعد از تشبیه کردن او به «طوطی رباتی» گفت: «من به بیخیالی پیت غبطه می خورم. ای کاش می توانستم از عدم نیاز پیت به الهام و انگیزه بهره ببرم. من و پیت از این متفاوت تر نمی شدیم.»

به شخصه من پیت سامپراس را دوست داشتم دقیقاً همان دلایلی که باعث می شدند دیگران از او بدشان بیاید من را شیفتۀ او کرده بودند.

خشک، دقیق، بی رحم – همیشه جذب ورزشکارانی با این خصوصیات می شوم. اسیو دویس به جای الکس هیگنز، استفان هندری به جای جیمی وایت، مایکل جانسون به جای راجر بلک، مایکل شوماخر به جای ایرتون سنا و سر الکس فرگوسن به جای کوین کیگان.

پیت سامپراس و جیمی کوریور

بازندۀ شجاع برای من فقط یک بازنده بود. من برنده ها را دوست داشتم. من افرادی را دوست دارم که برنده می شوند در واقع اینقدر پیروز می شوند و خونسرد هستند که بقیه را آزار می دهند. من پیت سامپراس را دوست داشتم.

برگردیم به مسابقۀ ملبورن سال 1995. کوریر می گوید: «خیلی زود متوجه شدم که یک اتفاق عجیبی در حال رخ دادن است. هردوی ما امتیاز زیادی از دست نمیدادیم، در واقع برای همۀ امتیاز ها واقعاً میجنگیدیم.» وی افزود: «قطعاً از معدود بازی هایی بود که با فشار و کیفیت زیاد بازی کردم ، البته اگر بهترین آن ها نبوده باشد.» «هیچ حس بدی نسبت به این مسابقه ندارم چراکه می دانم عالی بازی کردم.»

آن بازی واقعاً کامل بود – رالی ها تا بیست ضربه هم ادامه پیدا می کردند، توپ هایی پاسخ داده می شدند که رسیدن به آن ها غیرممکن به نظر می رسد.

داستان اصلی در واقع درامی بود که خارج از بازی اتفاق افتاده بود. روز ها قبل از بازی، پیت متوجه شده بود که مربی محبوبش تیم گالیکسون با یک سرطان خطرناک دست و پنجه نرم می کند که بعد ها جانش را هم خواهد گرفت.

تیم از دوستان نزدیک پیت بود حتی نزدیک تر از آن چیزی که دنیا تصور می کرد.

سامپراس گفت: «وقت گذرانی با تیم بسیار خوب بود، ورق یا گلف بازی می کردیم. با هم کنار می آمدیم و هرگز در زمین یا خارج از آن باهم مشکلی نداشتیم. ما همیشه کنار هم بودیم و هیچکدام احساساتمان را علنی نکردیم.»

شب قبل از بازی در ملبورن کوریر و سامپراس در بیمارستان به ملاقات تیم رفته بودند. او به خوبی میدانست که چه اتفاقی افتاده است برای همین خواست که ست پایانی را به وقت دیگری موکول کنند.

«واضح بود که پیت تمام احساساتی را که برای روزها جنگیده بود تا حضمشان کند، بروز میداد.»

پیت این پیشنهاد را قبول نکرد: «من باید در این مسابقه شرکت کنم و خوب هم بازی کنم، چون تنها چیزی که تیم نباید در موردشفکر کند این است که او تأثیر بد روی بازی من گذاشته است – میدانم که تیم همچین آدمی است و عذاب وجدان می گیرد.

تنیسور پیت سامپراس

نتوانستم احساساتم را کنترل کنم. ست های ابتدایی را باختم و 90 دقیقۀ انتهایی بازی را هم به سختی توانستم روی کنترل نفس هایم متمرکز باشم. تا حد توانم تلاش م کردم. به پایان رساندن مسابقه برایم به یک مأموریت شخصی تبدیل شده بود.

بلافاصله بعد از بازی به ملاقات تیم رفتم. احساس می کردم که تیم نگران بود. به یاد دارم که او همراه برادر دوقلویش در بیمارستان گریه می کرد. »

آن لحظه همان لحظه ای بود که مردی که به انگیزه احتیاج نداشت حالا انگیزۀ خود را پیدا کرده بود. لحظه ای بود که مردی که نمیتوانست الهام بخش باشد حالا الهام بخش ترین فرد شده بود. لحظه ای بود که ربات از بین رفت و انسان نمایان شد. و برای همگان آشکار شد که مرد پنهان زیر نقاب ربات چقد تأثیر گذار بود و خواهد بود.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اخبار